عرفان اسلامی (90) سه وظیفه
عرفان اسلامی (90) سه وظیفه
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
و به هركس در مسير حق و امور زندگى از تو كمك و يارى خواست يارى بده و كسى كه راه را گم كرده او را به راهى كه نسبت به آن قصد دارد ، هدايت و ارشاد كن و از اهل جهل و لهو و لعب بپرهيز .
در اين جمله سه موضوع اساسى تذكر داده شده :
1 ـ يارى آنكس كه يارى مىطلبد .
2 ـ راهنمايى گمگشتگان .
3 ـ اعراض از جاهل .
برآوردن حاجت مؤمن
امام صادق عليهالسلام براى قضاى حاجت يك مؤمن ، به ابان بن تغلب دستور قطع طواف داد و فرمود :
ثواب قضاى حاجت مؤمن از ثواب هفتاد طواف برتر است [300] .
راوى مىگويد :
سالى براى حج آماده شدم ، خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيدم . فرمود : قصد كجا دارى ؟ گفتم : حج . فرمود : مىدانى براى حاجى چه اندازه از ثواب است ؟
عرضه داشتم : نمىدانم برايم بگو . فرمود : هرگاه عبد هفت مرتبه خانه را طواف كند و دو ركعت نماز به جاى آورد و صفا و مروه را سعى كند ، خداوند بزرگ شش هزار حسنه به او عنايت مىكند و شش هزار سيئه از او محو مىنمايد و شش هزار درجه به او مىافزايد و شش هزار حاجت از او روا مىكند ، آن هم حاجت دنيا و آخرت . عرض كردم : فدايت شوم ، خيلى ثواب است . فرمود : به ثواب بيشتر از اين تو را خبر دهم ؟ عرض كردم : آرى . فرمود : قضاى حاجت انسان مؤمنى بالاتر از حج و حج و حج و خلاصه تا ده برابر حج است !![301]
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله : مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا سَرَّني وَمَنْ سَرَّني فَقَدْ سَرَّ اللّهَ [302] .
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود : هركس مؤمنى را خوشحال كند ، مرا خوشحال كرده و هركه مرا خوشحال كند ، خدا را خوشحال كرده است .
امام صادق عليهالسلام فرمود :
هركس بر مؤمنى سرور وارد كند ( كنايه از اينكه او را از گرفتارى نجات دهد ، قرضش را ادا كند ، به عيادتش برود ، حاجتش را روا نمايد ) ، خداوند ، عمل او را مجسم كند تا وقت مرگش به او بگويد : اى دوست خدا ! بشارت باد تو را به كرامت و رضوان الهى . اين عمل مجسم با او هست تا داخل قبر شود ، باز همان بشارت را بدهد چون به محشر درآيد ، باز هم همان بشارت را بدهد و در هر هولى با او هست و همان بشارت را مىدهد ؛ مؤمن از اين چهره بشارت دهنده مىپرسد : كيستى ؟
پاسخ مىدهد : سرورى هستم كه براى فلان كس آوردى [303] .
عَنْ أبي عَبْدِاللّه عليهالسلام قالَ : مِنْ أَحَبِّ الأَعْمالِ إلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ إدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ : إشْباعُ جَوْعَتِهِ أَوْ تَنْفيسُ كُرْبَتِهِ أَوْ قَضاءُ دَيْنِهِ [304] .
از امام صادق عليهالسلام است : محبوب ترين عمل نزد حضرت حق وارد كردن خوشحالى به مؤمنى است ، سير كردن گرسنگيش ، رفع غصه و رنجش ، قضاى دين و قرضش .
انبيا و اوليا شامخ الهى و خلاصه تربيتشدگان مكتب الهى جهت حل مشكل مردم و قضاى حاجت مؤمنان و رفع سختى و رنج از زندگى ديگران سر از پا نمىشناختند .
بركت يك گردن بند
گرسنگى بر دودمان پيغمبر اسلام حكومت مىكرد ، روزها مىگذشت و گرده نانى كه خود را به آن سير كنند ، يافت نمىشد .
دير زمانى بود كه نان گندم از ميان ايشان سفر كرده بود ، اخيرا هم نان جو در پى برادر ارجمندش روان شده بود !! فشار گرسنگى روز به روز افزوده مىگشت و خاندان رسول خدا صلىاللهعليهوآله هم چنان استقامت مىورزيدند و خم به ابرو نمىآوردند .
لبخند شيرين هم چنان بر لبهاى مقدس پيغمبر رحمت باقى بود ، چهره مبارك هنوز مىدرخشيد ، كسانى كه از نزديك با حضرتش سر و كار نداشتند گمان نمىكردند خود و خاندانش در جوع به سر مىبرند .
نادانانى كه صورت ظاهر را ملاك تشخيص قرار مىدهند ، احتمال نمىدادند كه پيغمبر بزرگ چنين وضعيتى دارد .
چيزى كه كار را بر حضرتش بسيار دشوار و سخت مىكرد ، اين بود كه دست هاى اميد نيازمندان به سويش دراز بود ، درماندگان اميدوار بودند كه حضرتش به آنها نظر مرحمتى كند . بيچارگان به كويش سفر مىكردند و از راه دور و نزديك به خدمتش مىرسيدند ، تا از خرمن احسانش خوشهاى برگيرند .
گاه گرسنگى بر وجود مقدسش آن قدر فشار مىآورد كه شكمش به پشت مىچسبيد كه بر آن سنگ مىبست ، ولى ابدا به آن توجهى نداشت . چيزى كه روان نازنينش را مىآزرد، گرسنگى خاندان بود ، گرسنگى ياران بود و تقاضاى اميدواران .
با اين حال كسى از در خانهاش نااميد بر نمىگشت ، بزرگواريش اجازه نمىداد كه نيازمندى از كويش دست خالى برگردد و بيچارهاى وا بماند .
حضرتش نماز عصر را به جاى آورده بود و در مسجد نشسته بود ، مسجدى كه ديوارهايش از خشت و گل بالا رفته بود و بيش از يك قامت انسان ارتفاع نداشت ، سقف مسجد از پوشال خرما و شاخههاى آن پوشيده بود و كمتر گل در آن به كار رفته بود .
سقف فقط نمازگزاران را از آفتاب محفوظ مىداشت ، ولى از ريزش باران نمىتوانست جلوگير باشد ، ستون هاى مسجد را الوارهاى درخت خرما تشكيل مىداد .
حضرتش هرچند روى زمين مىنشست و ميز نداشت ، ولى نشستن آن حضرت با ياران به طور ميزگرد بود و شخصيتش در موقع نشستن از دگران ممتاز نبود ، ناشناسى كه وارد مىشد مىپرسيد كه كداميك از شماها محمد مىباشيد ؟
پيرمردى ژوليده مو ، گردآلود ، رنگ پريده ، وارد مسجد شد ، جامهاى كهنه بر تن داشت ، ضعف و ناتوانى چنان بر وى چيره شده بود كه خويشتن دارى نمىتوانست ، حالش حكايت مىكرد كه راه دورى را پيموده است .
پيامبر مهربان صلىاللهعليه وآله با لبخند مهر ، پرسش حالش كرد ، پيرمرد بىنوا نفس زنان با سه جمله كوتاه ، حقيقت حال خود را بيان داشت : گرسنهام ، برهنهام ، بىنوايم !
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود : چيزى در دست ندارم ، ولى نشان دادن خير مانند انجام دادن آن است . برو به سراغ دخترم فاطمه .
آن گاه به بلال روى كرده فرمود : او را به در خانه فاطمه برسان . خانه فاطمه كنار مسجد قرار داشت و درش به مسجد باز مىشد ، براى پيرمرد بينوا زحمت راه پيمايى نداشت ، ولى فاطمه سه روز بود كه با شوهرش على و فرزندانش نانى به دست نياورده بود و به گرسنگى به سر برده بودند .
مرد بىنوا كه با استراحتى توانسته بود ، اندك قدرتى به دست آورد ، همراه بلال به در خانه فاطمه رسيد ، سلام داد و گفت : اى دودمان پيغمبر ! شما مردمى هستيد كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مىكنند ، جبرئيل كتاب خدا را در خانه شما فرود آورده است .
جواب آمد : و عليك السلام اى مرد ! كه هستى و از كجايى ؟ گفت : از عرب هستم واز تنگى و سختى گريختهام ، به كوى پدرت پناه آوردهام ، شكمى گرسنه دارم ، بدنى برهنه دارم به من رحم كن خداى به تو رحم كند .
دختر پيغمبر، گلوبندى در گردن داشت كه دختر عمويش حمزه برايش هديه آورده بود ، به زودى از گردن باز كرد به او داد و گفت :
اين را بگير و بفروش ، اميد است كه خداى به تو بهتر از اين بدهد . مرد بىنوا از در خانه فاطمه بازگشت ، چشمانش مىدرخشيد ، چهرهاش خندان بود و قيافه پژمردهاش عوض شده بود .
رسول خدا صلىاللهعليه وآله هنوز در مسجد بود و ياران در حضورش بودند ، همه مىدانستند كه زن و فرزند على در گرسنگى به سر مىبرند ، حس كنجكاوى در آنها تحريك شده و مىخواستند بدانند كه اين مرد چگونه بازگشته و چه آورده است !
چگونه رسول خدا صلىاللهعليه وآله وى را به خانه ٔ على هدايت كرد ؟
فاطمه چگونه با وى رفتار كرد ؟ چرا به اين زودى بازگشت ؟ پرسشهايى بود كه به خاطر همه مىرسيد .
زود بازگشتن نشانه نوميدى است ، لبخندى كه آن مرد بر لب داشت نشانه موفقيت بود .
تحيرى فوق العاده به همه دست داده بود ، تا خطاب مرد بىنوا به رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن را برطرف كرد :
يا رسول اللّه ! دخترت گردن بندش را داده كه بفروشم ...
آيا منظور از اين سخن ، استجازه فروش گردن بند بود ، يا منظور عرضه كردن آن براى فروش بود ؟ روشن نشد ؛ زيرا پيامبر بزرگ صلىاللهعليهوآله فورى جواب داد : بفروش . آيا ممكن است خداى بدين وسيله براى تو خيرى فراهم نسازد ؟ در صورتى كه دخترم فاطمه آن را به تو بخشيده و او پيشواى همه دختران آدم مىباشد .
به زودى مردى از ميان حلقه ياران برخاست ، مردى كه داراى قامتى كشيده ، چهرهاى گندم گون ، چشمانى شهلا بود ، قامت رسا و شانههاى پهن او توجه بينوا را جلب كرد و به او نگريست ديد موهاى سرش ريخته و فقط چند دانه مو در پيش سر و چند دانه در پشت سر دارد و حكايت مىكند كه رنج بسيار ديده است .
مرد بينوا او را نشناخت و ندانست كه براى چه از جاى برخاسته ، ولى ياران همگى او را مىشناختند و به خوبى از سوابق درخشانش آگاه بودند .
آنها مىدانستند كه در ميان خودشان ، كسى به اندازه او در راه حق رنج نبرده و استقامت به خرج نداده است .
هنوز آثار شكنجههايى كه دست تبهكاران بر او وارد كرده در پيكرش باقى است ، بدن او از بىرحمى بشر داستان ها دارد .
آنها مىدانستند كه خاندان اين مرد از نخستين كسانى هستند كه به اسلام گرويدهاند وقتى كه اسلام ناتوان بود و همه از آن روى گردان بودند .
در آن موقع كسى كه اسلام مىآورد در خطر قرار مىگرفت ، نخستين مردمى كه اسلام را پذيرفتند ، ناتوانان و ستم كشان بودند ، قدرتمندان قريش آنچه نيرو داشتند در شكنجه و آزار آنان به كار مىبردند !!
اصحاب پيغمبر مىدانستند كه اين خانواده ، چه رنجها ديده و چه شكنجهها چشيدهاند و چه قربانى ها دادهاند .
پدر و مادر عمار نخستين مرد و زنى بودند كه در راه خدا شهيد شدند ، ابوجهل اين خانواده ضعيف و بينوا را در آفتاب سوزان حجاز ، لخت و عريان به روى سنگريزههايى كه از حرارت آفتاب گداخته شده بود مىخوابانيد و بر سينههاى آنها سنگهاى بسيار بزرگى مىنهاد ، تا از ايمان به خدا و رسول دست بردارند !!
گاه بر پيكر برهنه آنها آنقدر تازيانه مىنواخت كه گوشت بدنشان به اين سو و آن سو مىپريد .
وقتى آتش خشمش شعلهور گرديد ، زوبينى به دست گرفت و در پيش مادر عمار فرود كرد و آن زن با ايمان را شهيد ساخت !! آن گاه ياسر پدر عمار را به شهادت رساند و عبداللّه برادر عمار را از بام خانه بر زمين پرتاب كرد ، پيكر جوان خورد شد و از دنيا رفت .
خود عمار كه در آفتاب سوزان در زير شكنجه قرار داشت ، همه اين جنايات را به چشم مىديد و ناظر بود كه با پدر و مادر و برادرش چه كردند ، او منتظر بود كه نوبت وى كى رسد ؟
در اين موقع ظرف بزرگى را آوردند كه از پوست بود ، آن را پر از آب كردند و عمار را با پيكر مجروح در ميان آن انداختند و سپس از اين سو به آن سويش مىكشيدند و هل مىدادند ، گاه عمار را در ميان آب فرو مىكردند ، ولى عمار استقامت مىكرد .
اكنون سال ها از آن روزهاى سياه مىگذرد و هنوز آثار آن شكنجهها كه بزرگ ترين نشان افتخار است ، در تن عمار باقى مىباشد .
عمار بسيار مورد لطف و عنايت رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود و در ميان مسلمانان موقعيتى به سزا داشت و همه با ديده تقديس و احترام به او مىنگريستند .
وقتى كه از جاى برخاست چشم ها به او دوخته شد تا بدانند چه مىخواهد بكند و چه مىخواهد بگويد .
عمار عرض كرد : يا رسول اللّه ! اجازه مىفرماييد كه من اين گردن بند را بخرم ؟
پيغمبر فرمود : بخر و هركس با تو در خريد آن شركت كند ، خداى در آتش دوزخ عذابش نخواهد كرد .
عمار به مرد بينوا رو كرد و پرسيد : گردن بند را چند مىفروشى ؟
بينوا گفت : به غذايى كه از نان و گوشت باشد و سيرم كند و پارچهاى كه تنم را بپوشاند و دينارى كه به منزلم برساند .
عمار گفت : هشت دينار زر و دويست درهم سيم ، بُردى از يمن ، چارپايى كه تو را به خانه برساند مىدهم و تو را از نان و گوشت سير خواهم كرد .
مرد بينوا از اين نيكوكارى عمار در تعجب شده گفت : اى مرد ! تو چقدر جوانمرد هستى !!
عمار و مرد بينوا از مسجد خارج شدند ...
اين بار سومى بود كه بينوا ، حضور پيغمبر مهربان شرفياب مىشد ، در هر بار حالش از گذشته بهتر بود ، اكنون شكمش سير است ، جامهاى از بُرد يمانى به تن كرده ، زر و سيم بسيارى همراه دارد و زبانش به ثناى رسول خدا صلىاللهعليهوآله گوياست .
عرض مىكند :
يا رسول اللّه ! گرسنه بودم سيرم كردى ، برهنه بودم پوشيدهام كردهاى ، پياده بودم سوارهام نمودى ، بينوا بودم توانگرم كردى . پدر و مادرم به قربانت .
آن گاه دست به دعا برداشت و چنين گفت :
پروردگارا ! جز تو كسى را نمىپرستم ، تويى كه روزى رسانى ؛ پروردگارا ! به فاطمه پاداشى بده كه چشمش نديده باشد و گوشى نشنيده باشد .
پيامبر صلىاللهعليه وآله فرمود : آمين .
آن گاه به ياران روى كرده فرمود :
خداى به فاطمه چنين چيزى داده است ؛ من پدر فاطمه هستم و پدرى مانند پدر فاطمه نمىباشد ، على شوهر فاطمه مىباشد و اگر على نبود ، فاطمه را شوهرى نبود ، خداى حسن و حسين را به فاطمه داده كه سرور اهل بهشتند و مانند آنها كسى يافت نمىشود .
جبرئيل به من خبر داد :
وقتى كه فاطمه از دنيا مىرود و به خاك سپرده مىشود ، دو فرشته به قبرش مىآيند و از او مىپرسند : خداى تو كيست ؟ فاطمه مىگويد : اللّه خداى من است .
مىپرسند : پيغمبرت كيست ؟ مىگويد : پدرم . مىپرسند : امام تو كيست ؟
مىگويد : اين كسى كه سر قبر من ايستاده على بن ابىطالب .
عمار گردن بند مقدس را به مشك آلود و در بردى از يمن پيچيد و به غلامش داده گفت :
برو حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، اين را و تو را نثار مقدمش كردم ...
غلام ، شرفياب شد و پيام خواجه خود را حضور خواجه كاينات رسانيد ، حضرتش فرمود :
برو نزد دخترم تو را و گردن بند را به وى بخشيدم .
غلام به سوى دخت رسول رفته و سخن پدر را به دختر ابلاغ كرد . فاطمه گلوبند را بگرفت و به غلام گفت : برو تو را در راه خدا آزاد كردم .
غلام مىخنديد و مىرفت ، از وى سبب پرسيدند ، گفت : خندهام از اين گردن بند است كه چقدر بابركت بود ...
گرسنهاى را سير كرد ، برهنهاى را پوشانيد ، پيادهاى را سوار كرد ، بينوايى را به نوا رسانيد ، بندهاى را آزاد كرد و خود به جاى خويش بازگشت[305] .
عارف واصل ، آيت الله غروى اصفهانى در مدح بانوى دوسرا چنين سروده است :
وهم به اوج قدس ناموس اله كى رسد
فهم كه نعت بانوى خلوت كبريا كند
بسمله صحيفه فضل و كمال و معرفت
بلكه گهى تجلى از نقطه تحت با كند
مفتقرا متاب روى از در او به هيچ سوى
زان كه مس وجود را فضّه او طلا كند
راهنمايى گمگشتگان
تمام انسانها استعداد قبول تربيت و هدايت الهى را دارند ؛ زيرا درون و سرّ همه با مسئله فطرت عجين شده و مايههاى الهى در خلقت و آفرينش انسان به كار رفته است .
نااميد از هدايت بنى آدم نبايد بود ، با توجه به آيات و روايات به نظر مىرسد كه بزرگ ترين و مهمترين و پرسودترين عبادت ، هدايت گمراه است .
اگر انسان مردم را در گمراهى ببيند و اقدام به نجات آنان ننمايد ، بدترين گناه را در تمام دوره عمرش مرتكب شده است .
ريشه و منشأ تحولات جسمى و نفسى و روحى انسان بىاندازه محكم است و حيات انسان با تولد از مادر شروع نمىشود ، بلكه مقدمات طولانى دارد و حتى از روز انعقاد نطفه هم آغاز نمىكند ، بلكه پيشتر از آن است ؛ زيرا كه نفس يا روحى كه به وسيله يك جسم ، تجلى در اين عالم مىكند يك حيات و سرنوشت خاصى با خود همراه مىآورد كه تار و پود آن در اعماق زمان و ابديت تنيده شده است ، ولى اسرار آن براى مردمان امروزى هنوز پوشيده مىباشد[306] .
ولى وظيفه بزرگ و مهم ماست كه با حس مسؤوليت وجدانى و الهى و شفقت و مهربانى به هدايت وى در صراط مستقيم بكوشيم .
اعراض از جاهل
اينان در ميان مردم و در كوچه و بازار و خيابان و در جمع دوستان و اقوام ، فراوان هستند ، درگيرى با اين جهال در مسائل و معارف ، براى آبرو و شخصيت خود انسان ضرر دارد .
امام صادق عليهالسلام براساس يكى از آيات قرآن به ما نصيحت مىكنند كه چون از خانه خارج شدى ، سعى كن از جاهل بپرهيز و مواظبت كن كه اين گونه افراد به آبرو و حيثيت تو لطمه نزنند ، مداراى جاهل با اخلاق حسنه و روش الهى براى هر فرد عاقل لازم است ، مقابله كردن با جاهل به مانند عمل خودش ، در شرع مطهر پسنديده نيست .
[ وَإِذا رَجَعْتَ وَدَخَلْتَ مَنْزِلَكَ فَادْخُلْ دُخُولَ الْمَيِّتِ فِى الْقَبْرِ حَيْثُ لَيْسَ لَهُ هِمَّةٌ إلاّ رَحْمَةُ اللّهِ تَعالى وَعَفْوُهُ ]
هرگاه به خانه بازگشتى و داخل آسايشگاه خود شدى ، دخولت در خانه به مانند دخول ميت در قبر باشد ، ميتى كه در قبر آرزويى به جز رحمت و عفو حضرت دوست ندارد .
خانه را همانند آنجا بدان و فوت و موت را در خانه نصب العين قرار داده و تصور كن ديگر راه خروج از منزل براى تو نيست ، چون اين گونه فكر كردى خانه براى تو همانند مسجد ، جايگاه عبادت و بندگى مىشود .
پي نوشت :
[300] ـ وسائل الشيعة : 13/380 ـ 381 ، باب 41 ، حديث 7 .
[301] ـ الأمالى ، صدوق : 493 ، مجلس فى ذكر فضائل الحج ، حديث 11 ؛ بحار الأنوار : 96/3 ، باب 2 ، حديث 1 .
[302] ـ الكافى : 2/188 ، باب ادخال السرور على المؤمنين ، حديث 1 ؛ بحار الأنوار : 71/287 ، باب 20 ، حديث 14 .
[303] ـ الكافى : 2/191 ، باب ادخال السرور على المؤمنين ، حديث 12 ؛ وسائل الشيعة : 16/351 ، باب 24 ، حديث 21741 .
[304] ـ الكافى : 2/192 ، باب ادخال السرور على المؤمنين ، حديث 16 ؛ بحار الأنوار : 71/297 ، باب 20 ، حديث 29 .
[305] ـ بشارة المصطفى : 137 ؛ بحار الأنوار : 43/56 ، باب 3 ، حديث 50 . متن اين روايت برگرفته شده از كتاب زير درختان صدر تاليف آية الله صدر مىباشد .
[306] ـ اصول اساسى فن تربيت .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}